تنـــــها...

  

 

 

http://s2.picofile.com/file/7574747739/vetr.jpg 

باور نمی کنی که مرا موج غصه برد

  زینب تمام کرد زبس غصه تو خورد

حرفم اگر خلاصه کنم می شود همین:

  زینب کنار جسم تو در قتلگاه مرد! 

ای تنهای تنها... 

 

 

 

 

روضه...

 

  

 

 http://s2.picofile.com/file/7349912903/tarh111.jpg 

السلامُ علیک..." گفت اما در گلویش درود می‌لرزید
شاعرت خواست زائرت باشد، وقت اذن ورود می‌لرزید

در پی خیمه‌ی تو گشت آن روز، خط به خط، صفحه صفحه «مقتل» را 

هرچه را می‌شنید، می‌بارید، هرچه را می‌سرود، می‌لرزید

چند خط خواند و شب، شبستان شد، نور پیچیده بود در خیمه... 

تا ببینند صبح فردا را، اشک‌ها در شهود می‌لرزید

در همین صفحه تا خودِ خورشید، سطرها از خدا لبالب بود 

شب، نشان از قیام فردا داشت، شانه‌ها در سجود می‌لرزید

صبح تا عصر خواند مردانی با خدا سرخ گفت‌وگو کردند 

در کمان سیاه‌اندیشان، تیرهای حسود می‌لرزید

صفحه‌ی بعد تشنه‌تر می‌شد، مردی از دوردست می‌آمد 

پاره‌ای از فرات را می‌بُرد، مشک می‌مرد، رود می‌لرزید

خط بعدی به خاک می‌افتاد، ناگهان بوی یاس می‌پیچید 

وسط چند خط ناخوانا... نه، عمو نه! عمود می‌لرزید

واژه‌ای از همان نخستین سطر، گاه در بین جمله‌ها می‌گشت 

چشم شاعر به او که بر می‌خورد، دست‌هایش چه زود می‌لرزید

عصر شد، خون گرفت کاغذ را، ماجرا عاشقانه‌تر می‌شد 

تیغ می‌مرد، دشنه می‌نالید، نیزه می‌سوخت، خود می‌لرزید

خط به خط، عشق، زخم برمی‌داشت، دشت را بوی سیب می‌آکند 

خنجری سوی حنجری می‌رفت، با تمام وجود می‌لرزید

آسمان، سطری از زمین می‌شد، صفحه‌ی بعد آتشین می‌شد 

چند خط، متن دربه‌در می‌سوخت، خیمه‌ها بین دود می‌لرزید

باز خون، باز خطّ ناخوانا، باز آن واژه‌ی غبارآلود

بود اما نبود... اما بود، آه! بود و نبود می‌لرزید

...

ناگهان سایه‌ی زنی در دشت، چند فصلی به قبل برمی‌گشت 

در بهشتی که زیر پایش بود، ردّ زخمی کبود می‌لرزید

...

خواست شاعر که نقطه بگذارد، فصل‌ها یک ‌به ‌یک ورق می‌خورد 

شعر، گم کرد دست و پایش را، قافیه مثل بید می‌لرزید

آه! آن زن به ماه می‌مانست؛ پشت آن سطرهای ناپیدا 

او که در اشتیاق دیدارش، جان چندین شهید می‌لرزید

آفتاب ادامه‌داری بود؛ از مدینه کشیده شد تا شام 

دختری مثل مادرش غرّید؛ هفت پشت یزید می‌لرزید 

 

شاعر:محمد مجتبی احمدی 

 

 

 

  

 

 

 

http://s1.picofile.com/file/7206567311/seidalsajedin.jpg

 

مانده ام از کجا شروع کنم،پای شعرم به درد زنجیر است
واژه هایم به گریه افتادند،چه شروعی!چقدر دلگیر است !
یک طرف بوی درد می آید،بستری غرق در ستاره شده
یک طرف بوی خون و خاکستر،همه جا ازدحام شمشیر است
آتش افتاده بر دل صحرا ،دارد از التهاب می سوزد
همه جا می شود عطش باران،آب از آب بودنش سیر است
زل زده آسمان به قلب زمین،بوی خورشید تازه می آید
نبض تاریخ تند تر شده است،لحظه ای بعد ظهر تقدیر است
چه بگویم خدا؟ ! زبانم لال ،قلم اینجای شعر می شکند
هر طرف می رود تنی بی سر،زیر آوار نیزه و تیر است
به کجا می برید سرها را؟،امْ حَسِبْتَ! صدای صوت کیست؟
سنگ ها لحظه ای سکوت کنید،ضربه هاتان بدون تاثیر است
بدرقه می کنید با آتش ،تا کجا کودکان غم زده را
آی مردم!چگونه می خوابید؟،قهرمانی اسیر زنجیر است
از لبش ذوالفقار می جوشد،تیز تر از همیشه های خودش
کربلا زنده می شود با او ،خواب شیطان بدون تعبیر است 

 

 
 
 
 
 

بابام کو؟

 

 

 

 

 

 اسب تو ،بی تو باز اومد...

 

 

http://s2.picofile.com/file/7357215585/ashora1.jpg 

 

 

 

 

 

 

 

 

  

 

 

 

اینجا نسیم میوزد این بوی سیب چیست 

 

http://s1.picofile.com/file/6105787722/karbala_beigi21.jpg 

 

 

 

 

 

کل یوم عاشورا

 

    

 

  

 

 http://s1.picofile.com/file/6358398388/112%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7.jpg

هرروز عاشواریی و هرزمین کربلایی ست! 

... 

 

  ارثم‌ از خواهر تو ناله ی مستانه ی‌ اوست‌ 

 زینبت‌ داده‌ به‌ من‌ این‌ هنر زیبا را

  

 

 

 

فرات

 

 

  

فرصت دهید گریه کند بیصدا ،فرات 

با تشنگان بگوید از آن ماجرا فرات   

 

http://s1.picofile.com/file/6392926556/%D8%AF%D8%B1%DB%8C%D8%A7.jpg

 

 

 

 

 

اشک

 

 

  

 

 

http://s2.picofile.com/file/7132761284/55_Fixd.jpg

 

اشک‌ بر آتش‌ دل‌، شعلة‌ صد چندان‌ است 

‌ عاقبت‌ آتش‌ عشق‌ تو بسوزد ما را 

 

 

 

 

 

...

 

 

 

 

 

 http://s1.picofile.com/file/7562818709/hoseinfatme.jpg

 

بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است

دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است

کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده

گهواره نیست دست خودت را تکان نده

با دست های بسته مزن چنگ بر رخت

با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت

بس کن رباب حرمله بیدار می شود

سهمت دوباره خنده انظار می شود

ترسم که نیزه دار کمی جابجا شود

از روی نیزه رأس عزیزت رها شود

یک شب ندیده ایم که بی غم نیامده

دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده

گرچه امید چشم ترت نا امید شد

بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد

پیراهنی که تازه خریدی نشان مده

گهواره نیست دست خودت را تکان مده

با خنده خواب رفته تماشا نمی کند

مادر نگفته است و زبان وا نمی کند

بس کن رباب زخم گلو را نشان مده

قنداقه نیست  دست خودت را تکان مده

دیگر ز یادت این غم سنگین نمی رود

آب خوش از گلوی تو پائین نمی رود

بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی شود

این گریه ها برای تو اصغر نمی شود 

                                                                    حسن لطفی